زندگی نامه شهید مجتبی امینی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی
سپیدارآنلاین: گروه یادداشت
شهید مجتبی امینی در خانواده ای مذهبی در کرج به دنیا آمد، وی پس از گذراندن دوران کودکی و طی کردن مقاطع تحصیلی، زندگی خود را در جبهه گذراند و سرانجام به مقام رفیع شهادت نائل شد.
زندگی نامه شهید بزرگوار به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
او عاشق شهادت بود به همین خاطر یکی از دوستانش به او گفته بود که تو باید ازدواج کنی تا شهید بشوی. در بازگشت خود از جبهه این مسئله (ازدواج) را با خانواده مطرح کرد و مورد توافق شد و در ظرف یک ماه این سنت پیغمبر عملی شد. مطالبی که به همسرش در اوایل ازدواجش گفته بود، بسیار شاهد این مدعاست که همیشه می گفت: «من از قبل از انقلاب آرزو داشتم که هیچ وقت به پیری نرسم و مرگ مرا انتخاب نکند، بلکه من مرگ را که همان شهادت باشد، انتخاب کنم و این تنها دلیل بوده که دیر ازدواج کردم و هیچ وقت دوست نداشتم که آرام بنشینم و کاری ساده پیشه کنم. من قبل از اینکه جنگی شروع شود در کردستان و قبل از اینکه کردستانی شروع شود در لبنان بودم، ولی چه کنم که تا بحال خالص نشدم ولی اطمینان دارم که به این آرزو خواهم رسید، چرا که جوینده یابنده است.»
و در مورد زندگی خود می گفت که: «من مکان ثابت و مشخصی برای زندگی ندارم، هرجا که احتیاج به من باشد آنجا خانه من است و تا موقعی که جبهه به من احتیاج دارد، در آنجا خواهم ماند و این مدت معلوم نیست. من قبل از اینکه زندگی مشترک را شروع کنم، قبلاً با سپاه زندگی ام را شروع کردم؛ به نسبت 5 به 6؛ یعنی از شش قسمت زندگی ام، پنج قسمت آن مال سپاه است.
و آخرین مسئله ای که هیچ گاه از یاد نمی بریم این بود که می گفت: «شهادتنامه من آماده است ولی امضای آن ازدواج است که باید هرچه زودتر آن (شهادتنامه) را امضاء کنم.»
وصیت نامه شهید:
بنام الله پاسدار خون شهیـــدان
وصیت نامه بندة سراپا تقصیر «مجتبی امینی»
ألحمدلله ألذی هدانا لِهذا و ما کُنّا لِنَهتدی لَو لا أن هَدانا الله
شکر، خدا را که ما را بر این راه هدایت فرمود و اگر او هدایت نمی فرمود، ما قابل هدایت نبودیم.
شهادت می دهم به رسالت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) که درود خدا بر او و آل مطهرش باد و به ولایت امیرمومنان علی(ع) که خداوند سعادت زیارتش را در آن عالم نصیب ما بفرماید و شهادت می دهم به حقیقت روز جزا و رستاخیز که در آن روز، عدل خدا بُروز خواهد کرد که ان شاءالله خداوند با فضلش با ما رفتار کند نه با عدلش. تا به حال چندین بار خواستم وصیت کنم ولی آن آمادگی و خلوص را نداشتم اما اکنون شدیداً احساس می کنم که باید چند کلامی برای برادران و خواهرانم چه دینی و چه نسبی عرض کنم. برادرانم؛ روزی که خواستم به جبهه بیایم، قصد نداشتم این قدر در جبهه بمانم ولی این خلوص و معنویت جبهه برایم به قدری مؤثر بود که اکنون بازگشت از جبهه برایم مقدور نیست. اینجا بود که خیلی چیزها آموختم، اینجا بود که خدا را شناختم، اینجا بود که توانستم تا اندازه ای بر هوای نفس و شیطان غلبه کنم و از مادّیات و عوالم آن بیرون بیایم. برای همین به شما برادران توصیه می کنم که چنگ بزنید به ریسمان الهی و این فرصت را از دست ندهید.
من همیشه آرزو می کردم که کاش در زمان امام حسین (ع) بودم و در خدمت آن جناب و در رکابش شهید می شدم تا اینکه فرزند او را شناختم و فرزندان یزید را شناختم که بر علیه فرزند حسین (ع) به جنگ برخاسته و برای از بین بردن مظاهر الهی کمر بسته و اکنون وظیفه خود می دانم که از او حمایت نموده، تا آخرین قطره خون، تا وقتی که حق بر جهان مستقر گردد و شکر خدا را که این چراغ را فرا روی ما قرار داد و خدا عمرش را طولانی فرماید. و شما خواهرانم و همسرم؛ از صراط مستقیم خارج نشوید و در تربیت نسلی مؤمن کوشا باشید و نماز را برپا دارید که هرچه داریم از نماز است. بارها فکر می کنم که اگر نماز نمی خواندم قدم از قدم نمی توانستم بردارم و حتی یک روز در جبهه بمانم. و شما پدر و مادر عزیزم؛ خدا اجرتان دهد. من که نتوانستم دِینم را به شما ادا نمایم، ان شاءالله آن دنیا از آقایم و مولایم امام حسین(ع) می خواهم شما را شفاعت نماید. شکر نمائید که فرزندتان بِراه خدا رفت و برای گسترش دین خدا کوشش نمود.
والسلام- مجتبی امینی