16 آبان 1394
شماره خبر: 152256

زندگی نامه شهید حسین صالحی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت

زندگی نامه شهید حسین صالحی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


شهید حسین صالحی در اولین روز مهرماه سال 1340 در یك خانواده مذهبی در شهرستان كرج دیده به جهان گشود وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان شهید احمد مطیعی فعلی و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مدرس فعلی گذراند...
زندگی نامه این شهید بزرگوار به شرح ذیل است: شهید حسین صالحی در اولین روز مهرماه سال 1340 در یك خانواده مذهبی در شهرستان كرج دیده به جهان گشود وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان شهید احمد مطیعی فعلی و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید مدرس فعلی گذراند. او اخلاق و رفتارش نیكو و زبانزد دوستان و اشنایان با شروع انقلاب اسلامی به صفوف مردم انقلای پیوست و همیشه یار و یاور امام و انقلاب بود عشق وعلاقه فراوانی به امام و انقلاب داشت و از گروهكهای ملحد و بازیچه استكبار جهانی نخست بیزار بوده و نفرت خود را در موضع‌گیریها و مقابله با ضد انقلاب به وجوح نشان میداد. در این رابطه همین بس كه با شروع فعالیت‌های ضد انقلاب در كردستان با وجود اینكه از خدمت نظام وظیفه معاف بود در تیرماه 1360 پس از طی یك دوره سه ماهه برای نبرد با مزدوران بیگانه و گروهكهای ملحد و از خدا بیخبر عازم كردستان شد. اری او حفظ ارزشهای والای اسلامی و انقلابی را بر ادامه تحصیل و عافیت طلبی ترجیح میداد مادر شهید میگوید حسین از كودكی تمام طول تابستان را كار میكرد تا بخشی از هزینه و مخارج تحصیل خود را تامین نماید و در اوائل شروع انقلاب برای راهپیمائی به منزلمان میرفت و گاهی چند روز بعد به خانه میامد. یك روز هنگام شب بود كه از تظاهرات تهران بخانه امد به علت اتش زدن لاستیك‌ها صورت و دستهایش سیاه شده بود ما خندیدیم گفت اشكال ندارد فردا باز هم سیاه میشود لازم نیست تمیز كنم. بالاخره با شروع جنگ تحمیلی تصمیم گرفت كه به جبهه برود تا اینكه در خدمت سربازی معاف بودند داوطلبانه بخدمت مقدس سربازی شتافتند و پس از طی دوره 3ماهه برای نبرد با مزدوران بیگانه عازم كردستان شد شهید صالحی جمعاً 3بار به جبهه رفت و مدت 9 ماه در جبهه كردستان بود و هربار كه به مرخصی میامد چهره اش نورانی تر میشد و بعد از دومین اعزام بدست گروهكهای كومله و دمكرات بدرجه رفیع شهادت نائل گردید.
خاطراتی از شهید
از انجایی كه این كمترین از زمان طفولیت با این فدایی دین بین اسلام اشنایی داشته و دارم میخواهم چند كلمه در رابطه با این شهید والامقام این عزیز گرامی و برادر مخلص به عرض برسانم جوانی متین و موقر بود به نظر میرسید. با سایر همسالانش فرق به سزایی داشته باشد برخورد عجیبی با اقوام و میهمانان داشت، دارای اخلاق كریمانه عجیبی بود درست به خاطر دارم وقتی نوجوان بود من یك روز به اتفاق دو نفر از اقوام نزدیك جهت میهمانی به خانه ایشان واقع در روستایی پوركان رفته بودم خوب ما وقتی منزل ایشان رفتیم ایشان تشریف نداشتند ان موقع و بعد از مراجعه از منزل ایشان ما قصد کردیم كه حركت كنیم به منزل خودمان كه در گوهردشت كرج بود. من مشاهده كردم كه نفس نفس زنان این عزیز به دنبال ما میرود و شاید دقایقی را یك نفس دویده بود كه ما را بازگرداند خانه و به حساب بزرگواری خودش به ما خدمت كند. حال عنایتی هم كه به ما داشت بماند میشود گفت كه حقیقت انسان منحصر به این تن خاكی نیست اصالت و حقیقت انسان با روح انسانی اوست. من بعضی از مواقع كه به فكر فرورفته و با خود خلوت میكنم به این فكر میافتم كه بعضی از انسانها متعلق به زمان خودشان نیستند و در زمان زندگی خودشان هم زندگی نمیكنند. یادم میاید وقتی كه برگه اعزام را از سپاه كرج به منزل اورد البته با تنی مجروح و پر از تركش كه از اعزام ماه قبلی اش كه یكی دو سال خدمت سربازی را كه همه اش در جبهه‌های كردستان بود را بارهای دیگر از این تركشها ومجروحیت نزدیكانش هم بیخبر بودند و این موقعی بود كه به مناسبتی عده زیادی هم در منزل ایشان بودند از اوام و حب برگه را اوردند كه یعنی از حاضر یعنی كه از نزدیكان هم هستند محتویات برگه را پر كنند هیچ‌كس حاضر نشد. چون با حالی كه از این عزیز سراغ داشتند بعضی ها خوب مشخص بود كه نمیخواهند او اعزام شود تا اینكه با اصرار زیاد مادرش كه انقدر گفته بود به هرحال مادرش را هم متقاعد كرده بود ناگفته كه مادر این شهید یك داستان طولانی دارد اگر بخواهد كسی دررابطه با چگونگی برخورد با سایرین یا اقوام من فكر میكنم كه یكی از نمونه‌های روزگار باشد. به نظر میاید شاید هم راضی نباشد كه من از او تعریف كنم ولی چرا از انسانهای خوب تا زمانی كه هستند تعریف نكنیم. خلاصه مادر را متقاعد كرد و مادرش هم به من گفت كه پركن محتویات برگه اعزام را خودش خطاب به من كه ان زمان عمو میگفت، گفت عمو اگر این برگه اعزام سپاه را پر نكنی من از طریق كردستان میروم جبهه انجا اتفاقاً اشنا هم زیاد دارم با حالت عجیبی كه از این عزیز داشت مثل اینكه شهادت از رنگ و رویش مشاهده میشد.
مضافاً بر اینكه همان شاید زمان ها بود من یك شبی در خواب دیدم كه به اتفاق شهید به جبهه اعزام شدم قرار بود كه هلی كوپتر بیاید نیروها را هلی برد كند و من میدیدم همین كه ما با هم ایستادیم هلیكوپتر امد و شهید سوار هلی كوپتر شد ولی من هر چه خواستم سوار هلی كوپتر شوم نتوانستم وقتی هم هلی كوپتر بلند شد و به پرواز در امد من فقط با تكان دادن دست او را بدرقه كردم.

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود