4 آبان 1394
شماره خبر: 151579

زندگی نامه شهید سید اسماعیل روستانژاد اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی

سپیدار‌آنلاین: گروه یادداشت

زندگی نامه شهید سید اسماعیل روستانژاد اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی


شهید سید اسماعیل روستانژاد در سال1337 در یكی از روستاهای شهسوار به نام نورالدین محله در یك خانواده روستایی و مذهبی بدنیا امد و تا دوره ششم ابتدائی با موفقیت در مدرسه روستا تحصیل كرد و بعد از ان به علّت مهاجرت خانواده به شهر، ترك تحصیل نمود و...
شهید سید اسماعیل روستانژاد در سال1337 در یكی از روستاهای شهسوار به نام نورالدین محله در یك خانواده روستایی و مذهبی بدنیا امد و تا دوره ششم ابتدائی با موفقیت در مدرسه روستا تحصیل كرد و بعد از ان به علّت مهاجرت خانواده به شهر، ترك تحصیل نمود. چون فقر و تنگناهای مالی خانواده را نظاره‌گر بود مشغول به كار شد و با دریافت حقوقی كم به پدر خود كمك میكرد ولی بعلت مشكل بودن رفت و امد به محل كار ناچاراً بیكار شد. بعد از ان در كارخانجات ارم كرج دوباره مشغول كار شد. در سال 56 به خدمت سربازی رفت. در انجا بود كه فهمید دولت ستم‌شاهی غیرقانونی است و مخفیانه به فعالیت پرداخت و در سال 57 به فرمان امام خمینی پادگان محل خدمت خویش را ترك كرد. بعد از ان با خواندن اعلامیه‌ها و شركت در راهپیمائیها و تظاهرات در پیشرفت انقلاب سهم بزرگی را ایفاء نمود. و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به پادگان محل خدمت خویش بازگشت و خدمت شریف سربازی را به پایان رسانید. سپس دوباره به كار مشغول شد هنوز چیزی نگذشته بود كه جنگ تحمیلی اغاز شد و امام فرمان بسیج عمومی دادند و شهید سید اسماعیل به گروه فدائیان اسلام پیوست و پس از 15 روز دوره اموزشی به منطقه جنگی اعزام شد. بعد از مدتی به مرخصی امد و برای دومین بار كه عازم رفتن بود به خانواده خویش نیز میگویند: من اینبار میروم و شهید میشوم. و دو هفته بعد از رفتن شهید به جبهه در تاریخ 19 آبان 59 در سوسنگرد بر اثر اصابت گلوله دشمن زبون به درجه رفیع شهادت نائل امد.
خاطراتی از شهید
در حدود نیم ساعت به طرف دشمن اتش گشودیم صدای کلاشینکف انها همینطور به طرف ما شلیک می شد در ان موقع من بی سیم را به سه طبقه بردم. محمد رضائی شهید شد ولی روحیه ایرانی کم نشد روز دیگر که روز دهم بود یکی از بچه ها ترکش خمپاره خورد و شهید شد سنگر ما جای خطرناکی بود من با یکی از سر بازان دیگر به اسم خواجه درسنگر بودیم که یکی از برادران پاسدار پیش ما امد.
ما در حال صحبت بودیم که دو خمپاره سنگر ما را به هدف گرفت ما بلند شدیم و دو پا داشتیم و دو پا قرض کردیم و به چاله ای که روی ان یک قالب سیمان بتون بود دویدیم و سه نفری سیمان را به روی چاله کشیدیم و یک ربع در همانجا ماندیم و پس از ان به سنگر برگشتیم و سه نفری انها را به رگبار بستیم. شب سنگر را سرو سامان دادیم و دوباره ساختیم . در ضمن من با دوربین مادون قرمز یا دوربین دید در شب یکی از بزرگترین سنگر انها را شناسایی کرده بودم و به سرکار استوار نشان داده بودم. در پی فرصتی می گشتیم تا سنگر انها را با ار – پی – جی – خمپاره کالیبر 50 – تیر بار و تفنگ ژ- سه بکوبیم و وقتی که فرصت پیدا کردیم انجا را کوبیدیم و از بین بردیم. روز بعد 2 نفر از پاسداران و برادران ما به درجه شهادت رسیدند. و سنگر ما را به اتش بستند و شب که شد همه به سنگر رفتیم در همان لحظه من شروع به وصیت نامه نوشتن کردم و وصیت خود را این طور نوشتم :
بسم الله الرحمن الرحیم
با ميل و رغبت و در كمال صحت و سلامت عقل در نزد خدا و وجدان تعهد مى نمايم كه در صورت اعزام به جبهه جنگ‌ زير نظر فرماندهى فدائيان اسلام با هر مقام ديگرى كه ايشان صلاح بدانند تا آخرين قطره خون از دين و قرآن و وطنم حمايت نمايم و هرگز تا آخرين روز مرگ يا پيروزى تقاضاى مرخصى يا پشت به جبهه ننموده و در صورت مشاهد ه اين عمل ناروا طبق قوانين ايام جنگ مجازات شوم. و ضمنا اقرار مينمايم در صورت هر گونه پيش آمدى براى اينجانب مسئولان فدائيان اسلام در اين رابطه جوابگوى هيچيك از بستگانم نخواهند بود.

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد امنیتی: *
عکس خوانده نمی شود