Logo

صفحه اصلي > یادداشت > زندگی نامه شهید ناصر نوری ذوالبین، آرمیده در امامزاده محمد (ص) کرج

زندگی نامه شهید ناصر نوری ذوالبین، آرمیده در امامزاده محمد (ص) کرج


14 آذر 1394. نويسنده: monshi
زندگی نامه شهید ناصر نوری ذوالبین، آرمیده در امامزاده محمد (ص) کرج


شهید ناصر نوری از سن 9 سالگی همراه پدرشان به مسجد می رفتند برای خواندن نماز جماعت و اکثر مواقع موذن مسجد بودند (مسجد صاحب زمان در تهران) و همراه پدرش به جلسات قران می رفتند هیچ وقت کسی او را برای خواندن نماز یاد اور نمی شدند...
زندگی نامه این شهید به شرح ذیل است: شهید ناصر نوری از سن 9 سالگی همراه پدرشان به مسجد می رفتند برای خواندن نماز جماعت و اکثر مواقع موذن مسجد بودند (مسجد صاحب زمان در تهران) و همراه پدرش به جلسات قرآن می رفتند هیچ وقت کسی او را برای خواندن نماز یاد آور نمی شدند چون ایشان همیشه وقت اذان که فرا می رسید از همه زودتر اقدام می کرد و حتی برای خواندن نماز صبح هم خودشان بیدار می شدند. ایشان در نماز جماعت حضور مداوم داشتند و برای یادگیری کامل قرآن نزد استاد معنوی فرا گرفتند و سن او 12 ساله می شد و در کنار فرا گرفتن کامل قرآن به تحصیل هم ادامه می دادند و به تحصیل علاقه زیادی داشتند.و برای گوش کردن به سخنان روحانیون از جمله آیت الله طالقانی و آیت الله بهشتی نوارهای ضبط شده آنها را تهیه می کردند و ازسخنان آنها بسیار می گفتند. از لحاظ اخلاق ایشان واقعا نمونه بودند همیشه به بزرگترها احترام خاصی قائل بودند و همینطور حتی به کوچکترها هم احترام قائل بودند و همیشه به تک تک اعضا خانواده و فامیل و آشنا محبت میکردند بدون هیچ انتظاری و هیچگاه با کسی با تندی برخورد نمی کردند. تا هنگامیگه فعالیتهای انقلابی شروع شد ایشان حدود 17 ساله بودند که به طور غیر قابل ملاحظه ای شدیدا فعالیتهای انقلابی داشتند مانند کسی که می خواست رویاهایش به واقعیت بپیوندد از هیچ کاری دریغ نکردند و فعالیتهایی از قبیل پخش اعلامیه های آن حضرت و ضبط و پخش سخنان و فرمایشات حضرت امام خمینی قدس سره الشریف و روحانیون دیگر در قالب کاستها وتهیه می کردند. بخصوص زمانی که حضرت امام خمینی قدس سره الشریف دستور فرمودند که سربازها را فراری دهند ایشان به همراه پدر و دیگران حداقل حدود500 نفر سرباز را همراهی می کردند و از منزل غذا و لباس تهیه می کردند و برای سربازها می آوردند و چون منزل خواهر بزرگشان نزدیک اتوبان بود و در انجا تهیه وسیله نقلیه آسانتر بود سر بازها را می بردند منزل خواهرشان و شب تا صبح در این امر فعالیت می کردند تا بیشتر بتوانند به سربازها کمک کنند. در این مدت دلگیر ورود امام نزدیک شده بود و از بیقراری ایشان حضور مداوم در میدان آزادی داشتند و سه شبانه روز قبل از ورود امام دیگر به خانه هم نمی آمدند و همانجا در میدان آزادی می ماندند تا بتوانند کاری بکند و وقتی آن بزرگوار به کشور عزیز برگشتند از فرط خوشحالی گریه می کردند و برای گوش کردن به سخنان آن حضرت به بهشت زهرا رفتند. تا اینکه وظیفه خدمت ایشان فرا رسیده بود و ایشان از یک جهت بسیار خوشحال بودند که دوران وظیفه خدمت ایشان در دوره ایست که انقلاب شده و کشورش یک کشور اسلامی شده زمان فقط با ماشین های دستی استفاده می کردند (ماشین دیش تراشی دستی) ودر دوران وظیفه خدمت ایشان جنگ تازه شروع شده بود یعنی اولین سال جنگ بود و پدر و مادر دلسوز و برادران و خواهران نگران او می خواستند که دو و سه روز بیشتر بماند ولی او در جواب می گفتند: اگر من و یا امثال من به جنگ نرویم دشمن از یک لحظه عفلت من و یادیگری سود می برد و به حریم ما تجاوز می کند. من برای دفاع از کشورم و ناموس کشورم و از دینی که همیشه انتظارش را داشتم که میهنم یک کشور اسلامی باشد یک لحظه هم درنگ نمی کنم مخصوصا منطقه ای که در کنار مرز است و چه زنها و بچه هایی که اسیر و آواره می شوند پس من باید بروم تا از حیثیت و آبروی کشورم دفاع کنم و این یک وظیفه ایست بر گردن من. سر انجام به ارزویی که می خواستند و به راهی که رفتند رسیدند این جوان 19 ساله شهید ناصر نوری این بود مختصری از زندگینامه شهید ناصر نوری در کل زندگی برادرم خلاصه میشود درنماز و قرآن و سخنان بزرگان و اندیشمندان در زندگیش محل شهادت خرمشهر می باشد.
بازگشت