Logo

صفحه اصلي > یادداشت > برف طعم گس خرمالو را با خود می برد

برف طعم گس خرمالو را با خود می برد


14 آبان 1393. نويسنده: monshi
برف طعم گس خرمالو را با خود می برد


برف که می آید قند در دل آدم برفی هایی که هنوز شکل نگرفته است هم آب می شود. حالا وقتش است که بسازمش؛ آدم برفی را می گویم؛ باید تا وقت به سرما و برف نشسته است لباس سفیدش را بپوشد و بیاید...
برف که می آید قند در دل آدم برفی هایی که هنوز شکل نگرفته است هم آب می شود. حالا وقتش است که بسازمش؛ آدم برفی را می گویم؛ باید تا وقت به سرما و برف نشسته است لباس سفیدش را بپوشد و بیاید... نگران آفتاب است که مبادا زندگی کوتاهش؛ کوتاهتر شود اما باید خیالش راحت باشد؛ " نه نه سرما " این روزا از پس او هم بر می آید... آدم برفی سال گذشته دلش بهاری شد و به رنگ گیاهان لطیف فروردین درآمد؛ هنگام خداحافظی هم گفت از رفتنش به بهار هیچ نگوییم.
.... چقدر سرما به خاطرات گذشته آدم می آید
سرما که می زند، خاطرات از بقچه مادر بزرگی که دیگر نیست هم بیرون می آید... فقط سرما و برف و یخبندان می دانند که تو چقدر دلت هوای لباس های زمستانی ات را کرده است؛ همان لباسی که مادرت وقتی بود برایت بافت... شالی که سال گذشته به گردن می انداختی و کل تابستان یادت رفته بود که در چله زمستان گرم نگهت داشته بود... ژاکت سرمه ای بابا هم آرام و متین گوشه ای نشسته؛ فقط نگاهش می کنی به تن می فشاری و با خود می گویی کاش امسال هم بابا را با این ژاکت می دیدم...به دستکش های فرزندت که حالا دیگر اندازه دستش نیست نگاهی عمیق می اندازی و گذر زمان را دوباره و دوباره احساس می کنی...
.... برف طعم گس خرمالو را می برد
برف که می آید، درخت خرمالو باغچه عروس می شود... چقدر تور سپید به رنگ نارنجی اش می آید؛ هیچ ناراحت نیست از اینکه بر درختی عاری از برگ نشسته ... آنقدر دیدنی می شود که بی برگی اش به چشم زمین نمی آید... برف گویی طعم گس خرمالو را با خود می برد. در این همه سپیدی زندگی چقدر زیباست؛ قصه ها مادربرزگ ، کرسی ، آش جو، طعم خرمالوی رسیده، صدای مادرم که هوا سرد است خودت را خوب بپوشان، سرسره بازی روی برف، آدم برفی های دماغ هویجی، دستان سرخ شده از سرما، سرما خوردگی وسوپ جو مامان...زمستان رابرایم دوست داشتنی تر می کند.
.... برف چقدر عدالت دارد
برف که می آید، عدالت را به یادم می آورد؛ همه جا را یکسان می پوشاند؛ بالا شهری و پایین شهری برایش فرقی ندارد. البته می دانم برای تو که کفش هایت کهنه است، برای توکه سر بر مقوایی نه چندان ضخیم می گذاری تا خوابت ببرد ، برای تویی که گل هایت هنوز فروش نرفته اند، برای تو که .... تحمل این همه سردی سخت است... یاد دخترک کبریت فروش، داستان کودکی هایمان می افتم که آفتاب و گرما را در کبریت های خیسش تجربه کرد... آری برف زیباست حتی اگر به تو سخت بیاید، کافی است که عدالت دارد...

بازگشت