زندگی نامه شهید حمداله خانگی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی
سپیدارآنلاین: گروه یادداشت
شهید حمداله خانگی در سال 1341 در یكی از روستاهای تفرش به نام خانك دیده به جهان گشود و درسال 1343 بهاتفاق والدین و دوبرادر به شهرستان كرج مهاجرت كردند.
زندگی نامه این شهید گرانقدر به شرح ذیل است: شهید حمداله خانگی در سال 1341 در یكی از روستاهای تفرش به نام خانك دیده به جهان گشود و درسال 1343 بهاتفاق والدین و دوبرادر به شهرستان كرج مهاجرت كردند. وی در سن چهارسالگی مادر خود را از دست داد و چون ولی او رضایت نداشت كه فرزندانش زیر دست نامادری بزرگ شوند به این دلیل عیالی اختیارنكرده و مسئولیت بزرگ مادر را بهعهده گرفت. او با كار سنگین عملگی و با درآمد ناچیز شروع به تعلیم وتربیت فرزندان خود كرد و روزها كار طاقتفرسای عملگی را انجام میداد و شبها كار مادر را. زندگی پررنج و فلاكتبار به همین منوال میگذشت. در سن هفتسالگی پا به مدرسه گذاشت. درسال 1350 پدر به دلیل نداشتن مسكن و كار دائم در باغی مسكن گزید و باغبانی آن را عهده دار شد. شهید خانگی درمورخ 1353 تحصیلات ابتدائی خود را به پایان رسانید و پس از ان به كارگری روی آورد. مدتی دركارگاههای مكانیكی به پادویی مشغول بود و به علت نداشتن درآمد كافی و تامین امرار معاش در سال 1356 دركارخانجات قرقره زیبا استخدام و شروع به كار كرد. در سال 1360 مشمول شناخته شد و خود را در حوزه مربوطه (تفرش) معرفی نمود و دفترچه آماده به خدمت دریافت كرد. چون تاریخ اعزام او شش ماه بعد از دریافت دفترچه بود بارها به حوزه مربوطه مراجعه نمود كه بلكه تاریخ اعزام خود را اندكی جلو بیندازد و دلیل ان این بود كه چون علاقه وافری به جنگ برعلیه كفار داشت عجله مینمود هرچه زودتر به صف رزمندگان اسلام بپیوندد ولی چون از این رفت و آمد نتیجه موثری عاید او نشد به ناچار خود را در اداره نظام وظیفه پل چوبی تهران معرفی كرد و از این طریق به خدمت زیر پرچم درتاریخ هجدهم خرداد 1360 اعزام گردید. او با روحیه عالی این وظیفه مقدس و اعلی را پذیرفت و دوران آموزش خود را در كرمان به پایان رسانید و در شهریورماه 1360 پس از تقسیم شدن به لشكر زرهی اهواز پیوست كه در آنجا بنا به اظهار خود باید در قسمت خدمات انجام وظیفه میكرد ولی به علت علاقه بیش از حدی كه به اسلام ، قران و میهن داشت اعتراض نمود و داوطلبانه به خط مقدم در دشت آزادگان روانه گردید. از خصوصیات اخلاقی او اینچنین برداشت میشد كه علاقه شدیدی به امام و مقام روحانیت داشت. در دوران خدمت هربار كه به مرخصی می آمد در گفتگوهایی كه با او میشد همیشه اظهار داشت كه مرگ حق است و هر شخصی بالاخره روزی خواهد مرد چه خوب است انسان در راه شرافتمندانه حسینی كه همانا مظهر آزادی و آزادگی و رها شدن انسانها از یوغ ظلم و ستم بود گام برداشتند و جان به جان آفرین تسلیم نماید. وصیت نامه وی گویای تمام این نكات می باشد و اینك چندجمله ای از وصیت نامه شهید را كه تنها شاهد گفتههای ما است برایتان نقل میكنیم. پدرجان من با تمام قوای خود میجنگم گرمی آفتاب تابستان به سرد پائیز سنگینی آلات جنگی را تحمل می كنم و خود را فدای میهنم میكنم. پدرجان من از جبهه جنگ نمی گریزم زیرا نمی خواهم مایه سرافكندگی تو باشم گرچه تو از كشته شدن من گریه میكنی اما همیشه سربلند هستی و افتخار میكنی كه پسرت فدای میهن خود شد میگویی او شجاعانه جنگید و با افتخار كشته شد. پدرجان در نامه متذكر می شوم كه این نامه شاید اولین و اخرین نامه من باشد. او عاشق شهادت بود و عاقبت با رهاكردن بستان به اتفاق همرزمان خود به آرزوی دیرینهاش رسید و درتاریخ نهم آذر 1360 به لقاءالله پیوست.