زندگی نامه شهید حسین توپچی اعزامی از کرج به جنگ تحمیلی
سپیدارآنلاین: گروه یادداشت
شهید حسین توپچی به سال 1342در تبریز چشم به جهان گشود ایشان درسن 3 سالگی پدر خویش را ازدست داد وی پس از گذراندن دوره ابتدایی وارد راهنمایی شد و از ان به بعد سرپرستی خانواده مادر شهید با فرش بافی به عهده گرفت...
زندگی نامه این شهید به شرح ذیل است:
شهید حسین توپچی به سال 1342در تبریز چشم به جهان گشود ایشان درسن 3 سالگی پدر خویش را ازدست داد وی پس از گذراندن دوره ابتدایی وارد راهنمایی شد و از ان به بعد سرپرستی خانواده مادر شهید با فرش بافی به عهده گرفت. سپس در سن 7 سالگی شروع به تحصیل کرده و دردوران زندگی خویش با سختی ها ی گوناگون ساخته و مبارزه کرد و در فقر به سر میبرد و به کلاس سوم راهنمایی رفتند سپس دید که مادرشان از عهده کارکردن بر نمیاید و در این موقع از مدرسه رفتن امتناع میکرده شروع به کارکردن در مغازه تانکر سازی میکرد. انقلاب شد ودر انقلاب در روزهای تظاهرات همیشه شرکت میکرده و فعالیت میکرد و بعد از انقلاب با سختی بسیار یک منزل کوچک فقط یک اتاق خالی بود درست میکرد و در اغاز جنگ به جبهه رفت و بعد از 20 ماه خبر شهادت وی به رسید روح پاکش شاد و راهش پاینده باد.
خاطراتی از شهید
اینجانب حاج علی یوسفی با مرحوم برادر شهید حسینعلی توپچی در تاریخ پانزدهم مهر 59 به جبهه های حق علیه باطل از طرف سازمان فدائیان اسلام كرج بعداً به ستاد جنگهای نامنظم ملحق شده اعزام شدیم. ما بعد از اینكه وارد شهر جنگ زده اهواز شدیم بلافاصله تقسیم بندی شده وبه اردوگاه توحید كه یكی از سنگرهای ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بود رفته و بعد از سازماندهی به منطقه نبرد عازم شدیم. منطقه عملیاتی ما دهكده دهلاویه بود كه در چهارده كیلومتری شهر سوسنگرد واقع بود ما توانسته بودیم بعد از پیشرویهای مكرر دشمن، صدامیان را در این منطقه متوقف كرده و به پدافند مشغول شویم. من و شهید توپچی با دیگر برادران اعزامی از كرج در كنار هم خدمت میكردیم. شهید توپچی حالات عرفانی خود به ما روحیه و درس مقاومت میداد. صحبتهای او فقط در رابطه با معنویت و انسانیت بود من خاطراتی را كه ذیلاً ذكر خواهم كرد را هیچ وقت فراموش نخواهم كرد. در تاریخ بیست و دوم آبان 59 بعد از سپری كردن روزی سخت ناگهان در ساعت 4 بعد از شهر به توسط بیسیم با رمز به ما اطلاع دادند كه تانكهای دشمن در حال پیشروی به سوی ما هستند بلافاصله به توسط فرماندهی منطقه گروهی برای مقابله با تك دشمن آماده شده و از كانال كنار جاده دهلاویه ـ بستان به طرف دشمن حركت كردند. بعد از گذشت تقریباً یك ساعت درگیری شدید بین نیروهایی كه به جلو رفته بودند بادشمن روی داد ولی متأسفانه از برادرانی كه به جلو رفته بودند خبری نشد. بعد از تصمیمگیری فرماندهی منطقه مقررشد من به همراه گروهی كه تقریبا 11 نفر میشدند و شهید توپچی نیز جزء آنها بود به جلو رفته و بعد از شناسائی منطقه از حال بر ادران باخبر شده ودر صورت امكان به آنها كمك برسانیم. من این مأموریت را قبول كرده و به اتفاق برادران برای یاری رساندن برادران جلوئی عازم شدیم. بعد از طی مسافتی حدود 500 متر من امكان محاصره شدن برادران را داده و به آنان گفتم كه شما بنشینید تا من قدری به جلو رفته و بعد از باخبر شدن از حال برادران به عقب آمده تا باهم اقدامات لازم را انجام دهیم برادران قبول كرده و به روی زمین نشستند. در حالی كه من داشتن به طرف جلو میرفتم ناگهان شهید توپچی مرا صدا كرد و گفت اجازه بده تا من هم با تو برای شناسائی به جلو بیایم من مخالفت كردم. او گفت حتماً باید بیایم و با اصرار مرا متقاعد كرد. هر دو به اتفاق هم به طرف دشمن حركت كردیم و بعد از طی مسافتی در بین راه مقداری جیره جنگی همراه یك قوطی كنسرو به روی زمین ریخته شده بود. شهید توپچی قوطی كنسرو را برداشته و با كارد سنگری خود در آن را باز كرد و به من گفت بیا آخرین غذای خود را بخوریم و من به او گفتم خودت بخور چون من میل ندارم و من مشغول برداشتن جیره جنگی كه روی زمین ریخته شده بود شدم، شهید توپچی در آن لحظات كاملاً برایش مشخص شده بود كه به لقاءالله خواهد پیوست. هنگامیكه من به چهره او نگریستم به یكتائی خدا قسم نوری در آن چهره میدیدم كه برای من تا آن لحظه سابقه نداشت. خلاصه حركت كردیم و به طرف جلو رفتیم. بعد از طی مسافتی به تعدادی از برادرانی كه به جلو رفته بودند برخورد كردیم و مشاهده نمودیم برادران در دام محاصره دشمن افتاده و بعد از مقاومتهای بسیار و به هلاكت رساندن بسیاری از نیروهای دشمن و انهدام تانكهایشان خود نیز به درجه رفیع شهادت نائل شدهاند ما نیز متوجه شدیم دشمن ما را محاصره كرده است و از سمت راست جاده تانكهای دشمن ما را هدف قرار داده و از سمت چپ نیروهای پیاده دشمن. بعد از به هلاكت رساندن تعدادی از نیروهای دشمن من به برادر شهید توپچی گفتم برگردیم و از پشت با نیروهایمان به دشمن حمله كنیم. در حین برگشت گلوله یكی از نیروهای پیاده دشمن كه از سمت چپ به طرفمان تیراندازی میكرد به دست من اصابت كرد ودست چپ مرا مصدوم ساخت من به این موضوع اعتنائی نكرده و سریع به عقب حركت كردیم در همین حال یكی از تانكهای دشمن كه متوجه وجود ما در منطقه شده بود به طرف ما حركت كرد و در فاصله تقریباً 10 متری در آن طرف جاده مستقر شد و به طرف ما مسلسل دوشكا تیراندازی كرد. من و شهید توپچی بلافاصله در كانال كنار جاده به روی زمین دراز كشیدیم دوباره تانك مذكور به طرف ما شلیك كرد بعد از شلیك تانك من چون با فاصله نیم متر جلوی شهید توپچی دراز كشیده بودم با فریاد به شهید توپچی گفتم كه آماده شو تا سریع حركت كنیم ولی متأسفانه صدائی از شهید توپچی نشنیدم. برگشتم و با پوتینم آهسته كلاه او را لمس كرده و تكان دادم ولی شهید توپچی حركتی نكرد. هنگامیكه بهترنگاه كردم متوجه شدم سوراخی به اندازه یك 2 ریالی بالای سر شهید توپچی ایجاد شده ودر جا او به ملكوت اعلاء پیوسته و شربت شیرین شهادت را با عمق جان نوشیده و آن چنان راحت جان به جان آفرین سپرده بود كه حتی من با فاصله كمتر از نیم متر كه با او داشتم متوجه شهادتش نشدم. همچنان كه خود گفته بود او آخرین غذای خود را در كنار من خورد و بلافاصله فیض عظیم شهادت را درك كرد. من چون به دستم گلوله خورده بود نتوانستم شهید توپچی را با خود به عقب حمل كنم. آهسته آهسته و سینه خیز خود را از آنجا دور كرده و هنگامیكه به عقب برگشتم جریان برادرانی را كه به محاصره افتاده بودند را به فرماندهی كل اطلاع دادم و همچنین از رشادت و جوانمردی شهید توپچی برایشان تعریف كرده و محل شهادت برادر شهید توپچی را به آنها گزارش دادم. فرماندهی كل بعد از در جریان قرار گرفتن محاصره برادران با نیروئی عظیم اقدام به كوبیدن دشمن و انهدام و متلاشی كردنشان كرد. و بحمدالله مكر و حیله دشمن به خودش بازگشت و آنچنان ضربه سختی به دشمن وارد شد كه بلافاصله دشمن اقدام به عقبنشینی كردو برادران بعد از عقب نشینی دشمن و تاریك شدن هوا اقدام به آوردن شهید توپچی و سایر برادران شهید كردند. بعد مرا نیز به بیمارستان اهواز جهت مداوا فرستادند و این بود شمهای از شجاعت و دلیرمردی برادر شهیدمان حسینعلی توپچی رحمتالله علیه.