Logo

صفحه اصلي > گفتگو > گپی با زوجی با كمترين هزينه و توقع

گپی با زوجی با كمترين هزينه و توقع


1 بهمن 1392. نويسنده: monshi
گپی با زوجی با كمترين هزينه و توقع


خواستم به بهانه تازه اي دورباره باهاشون حرف بزنم كه فهميدم امير نقش بسيار خوبي را در سريال «زماني براي عاشقي» در ايام محرم بر روي آنتن شبكه تهران دارد و مهتاب هم قرار است تئاتري را به كارگرداني خودش روي صحنه ببرد.
نزديك به يك سال مي شه كه با هم ديگه ازدواج كردند اما وقتي اخلاق، رفتار و عشق شون به هم ديگه رو مي بيني احساس مي كني يه عمره دارند با هم زندگي مي كنند. دو تا جوون با كمترين هزينه و توقع، يه زندگي ساده را با بهترين عشق شروع كردند. امير كاظمي و مهتاب محسني زوج خوشبختي هستند كه وقتي از زندگي حرف مي زنند باور مي كني كه مي شه با هيچي هم خوشبخت بود. اين را از حرف هاي امير و مهتاب فهميدم. دوستاي خوبي كه هر وقت باهاشون صحبت مي كنم با همه وجود براشون آرزوي سعادت و خوشبختي مي كنم. خواستم به بهانه تازه اي دورباره باهاشون حرف بزنم كه فهميدم امير نقش بسيار خوبي را در سريال «زماني براي عاشقي» در ايام محرم بر روي آنتن شبكه تهران دارد و مهتاب هم قرار است تئاتري را به كارگرداني خودش روي صحنه ببرد. تا اونجايي كه از دستم بر مي اومد از زندگي پُر از عشق و خوشبختي شون، از كار و بازيگري پرسيدم. خواندن مابقي گفتگويم به عهده شما، وقتي به انتهاي گفتگو رسيديد شما هم حتماً براشون آرزوي خوشبختي كنيد.
خُب اول از زندگي مشترك شروع كنيم يا بريم سراغ بازيگري و كار؟
هر دو با هم ديگه جواب دادند اول از زندگي مشترك حرف بزنيم.
بعد از چندين ماه زندگي مشترك كه كم كم داره به سال نزديك مي شه و قراره اولين سالگرد زندگي مشترك تون را جشن بگيريد حال و هواي اين روزهاي زندگي امير و مهتاب چطوره؟
امير: خيلي خوب، به قول تو در اين ۱۰ ماهي كه از ازدواج مون مي گذره همه چيز خوبه! نه تنها به هم عادت نكرديم و زندگي برامون عادي نشده عشق و علاقمون هم نسبت به هم بيشتر از قبل هم شده. من و مهتاب در سن كمي با هم ازدواج كرديم و در حقيقت داريم با هم ديگه بزرگ مي شيم، اخلاق مون داره با هم جفت و جور مي شه، اونقدري كه من مي تونم جاي مهتاب زندگي كنم و مهتاب به جاي من. يادم نمي ياد تا به امروز حتي با هم ديگه بحث هم كرده باشيم براي اينكه نمي ذاريم چيزي توي دلمون بمونه. تازگي هام دوستاي نزديك مون بهمون ميگن كه خيلي بيشتر از قبل شبيه به هم شديم. ما با ديد درست، توقع كم و منطق جلو رفتيم و پشيمون هم نيستيم.
مهتاب حالا تو بگو از آخرين روزي كه همديگر رو ديديم كه تازه مشغول اسباب كشي بوديد تا همين امروز در كنار امير چقدر احساس خوشبختي مي كني؟
خيلي زياد. اينكه بدوني داري نفس به نفس كسي زندگي مي كني كه با همه وجودت دوستش داري بهت احساس خوبي مي ده. اينكه وقتي خسته و كوفته از سرِ كار بر مي گردي و مطمئني كه يه كسي منتظرت نشسته حال خوبي پيدا مي كني. تو من را مي شناسي و قبل از من امير را. مي دوني كه اهل ادا در آوردن هم نيستيم كه تو خونه با هم بد باشيم و وقتي اومديم بيرون ادا در بياوريم كه همديگر را دوست داريم. من و امير واقعاً همديگر را دوست داريم! خيلي ها بهمون ميگن اين قدر نشون نديد كه خوشبختيد نكته چشم تون بزنند! همه احساسم مي گه از روزي كه زندگي من به زندگي امير وصل شده يه مهتاب ديگه به وجود اومده و من دارم يه زندگي جديد را تجربه مي كنم. مهتاب ديروز حالا اونقدر قَدر زندگي رو مي دونه كه احساس مي كنم تازه به دنيا اومدم! كنار امير بودن بهم حس جسارت مي ده چون باور دارم كه پولي كه داره با زحمت به دست مي ياره ريال به ريالش بركت داره.
يادمه قبل از اينكه با هم ديگه حرف بزنيم گفتيد كه مراسم عروسي نگرفتيد و خيلي ساده تر از هر مراسمي زير يه سقف رفتيد و حالا هم كاملاً معلومه كه در كنار هم احساس خوشبختي مي كنيد، اين احساس خوشبختي را در گرو چه چيزي مي دونيد؟
مهتاب: همون توقع كم كه خودت هم گفتي! زندگي من و امير با يك مراسم ساده شروع شد. دو تا حلقه نقره كه ۱۵ هزار تومن خريديم، يه مراسم عقد ساده كه نهايتش شد ۳۰۰ هزار تومن، اما براي من قد هزار تا مراسم مجلل ارزش داشت. همين حلقه ۱۵ هزار توماني ساده براي من از صد تا الماس نشون كرده هم ارزشمندتره چون امير را در كنار خودم دارم. اون خونه نقلي كوچيك كه تو جزو اولين دوستاني بودي كه واردش شدي از صد تا خونه مجلل بزرگ با ارزش تره چون امير رو دارم. چون با همين چيزهاي ريز و كوچيك به اندازه همه دنيا احساس خوشبختي مي كنم. امير ادامه مي ده: مهتاب هيچي ازم نخواست جز صداقت و مهربوني. مهتاب حتي از من لباس عروس نخواست از ساده ترين چيزي كه هر عروسي مي خواد گذشت و در كنار همه توقع هاي كم مهتاب، پدر و مادرش برامون سنگ تموم گذاشتند و با من مثل پسرشون رفتار كردند. مهتاب ادامه مي ده: پدر من يك آدم نظاميه و شرايط خاصي براي زندگي دارد اما پدرم به من و سليقه من و ادامه زندگي ام با امير خيلي احترام گذاشت. پدرم فضا را براي من باز گذاشت تا خوشبختي را با تمام وجودم در كنار امير احساس كنم. همه اينها وقتي در كنار هم جمع كني مي شود خوشبختي! اين طور كه معلومه هم خانواده مهتاب يك داماد خوب نصيب شون شده و هم خانواده امير يك عروس خوب دارند. امير: روزي كه به خواستگاري مهتاب رفتيم مامانم به شوخي گفت: «مهتاب جان اين پسر من خُلِ ديوونه است با اين ازدواج نكن.» اما وقتي كه قضيه جدي شد و كار تمام شد و مامانم با مهتاب آشناتر شد مي گفت: «بابا اين دو تا ديوونن، من مي گفتم پسرم خُله نگو عروسم هم خُله و حسابي به هم ميان. مياي اين رو كنترل كني بايد حواست به اون هم باشه، بالاخره خدا در و تخته رو خوب با هم جفت و جور كرده ديگه.» (و خنده امير و مهتاب كه ديگه قابل كنترل نبود).
بهتره يه كم درباره كار هم حرف بزنيم. كار با محمدحسين لطيفي براي تو و براي اولين تجربه بازي در كار او چقدر لذتبخش بود؟
بهترين اتفاقي كه در زندگي كاري من افتاد. پيش از اين هم قرار بود كه در «قلب يخي» با محمدحسين لطيفي كار كنم كه نشد و دلم خيلي شكست. وقتي كه پيشنهاد بازي در اين كار به من داده شد بي ترديد قبول كردم. پشت كار نام كسي بود كه كارهايش در هر ژانري كه باشد خاص است و متفاوت. اصلاً برام مهم نبود كه نقش چيه و چند تا سكانس و پلان را قراره بازي كنم، من به آرزوم رسيده بودم و با محمدحسين لطيفي كار كردم. حالا كار مناسبتيه ماه محرم درباره امام حسين (ع)، كارگردان كسي كه هميشه آرزويش را داشتم ديگه چي از اين بهتره.
از نقشت بگو! ظاهراً از او نقش هايي است كه مي شه حسابي دل براش سوزوند و باهاش همذات پنداري كرد؟
وقتي كه حسن لبافي دستيار آقاي لطيفي داشت قصه را برايم مي گفت توي دلم نذر و نياز مي كردم كه خدا كنه نقش احمد را به من واگذار كنند. وقتي نقش احمد به من واگذار شد توي دلم غوغايي بود و حال عجيبي داشتم. حتي به پاي قرارداد هم نرسيدم و همه چيز را به خودِ حسن لبافي سپردم. اون روز اونقدر خوشحال بودم كه از دفتر آقاي لطيفي تا خونه را پياده اومدم. هنوز هم وقتي ياد اون روز مي افتم ذوق زده مي شم. اما درباره احمد! احمد در يك خانواده پولدار بزرگ شده و يك ارثي از پدرش بهشون رسيده كه تكيه است كه به رفيق صميمي اش كه فرهاد قائميان نقشش را بازي مي كند وصيت مي كند كه هر سال بايد توي اين تكيه هيات و تعزيه برگزار كني كه برادرهاي بزرگ احمد نمي گذارند و مي خواهند كه آنجا را تبديل به يك پاساژ كنند. احمد با برادرانش به شدت فرق دارد و در حقيقت نقش پسر مثبت داستان را دارد. قصه ديدني و خاصي است و بايد در هر قسمت از كار منتظر تلنگري بود. سريال «زماني براي عاشقي» حتماً مثل همه كارهاي قبلي محمدحسين لطيفي جذاب و ديدني خواهد شد، در اين موضوع هيچ شكي نيست. حالا تو بگو فكر مي كني بازي در اين كار چه تاثير مثبت و خوبي را مي تونه در كارنامه كاري و هنريت بذاره؟ براي من اتفاق خوبي خواهد بود چون چيزي بود كه هميشه انتظارش را مي كشيدم. از اون نقش هايي كه بايد يه روزي در كارنامه كاري ات ثبت شده باشد، آن هم توسط كسي مثل محمدحسين لطيفي. نمي دونم چه اتفاقي از اين به بعد قراره براي امير كاظمي بيافته، اما از اين به بعد سختگيرتر خواهم شد، چون نقشي كه بازي كردم هم نقش خوبيه و هم من تلاش كردم تا بتونم روي ديگري
بازگشت