Logo

صفحه اصلي > اجتماعی > عشق، مفاهیم ادبی حافظ را ابدی کرده است

عشق، مفاهیم ادبی حافظ را ابدی کرده است


16 مهر 1394. نويسنده: monshi
عشق، مفاهیم ادبی حافظ را ابدی کرده است



یک عضو هیأت علمی دانشگاه گفت: عشق، حافظ را بزرگ کرده، به ابدیت رسانده است و هاله‌ای از ابدیت بر او پوشانده است و مفاهیم ادبی او را ابدی کرده و باعث شده که فراموش و کهنه نشود.
دکتر بهادر باقری در نخستین نشست از سلسله‌نشست‌های حافظ‌شناسی «حضور خلوت اُنس» که به همت اداره فعالیت‌های دینی، ادبی و هنری جهاد دانشگاهی البرز ظهر دیروز در دانشگاه خوارزمی برگزار شد، گفت: در این سلسله نشست‌ها فرصت مغتنم و ارزشمندی به دست آمده تا در حضور خلوت انس و در محضر حافظ؛ یکی از بزرگ‌ترین شاعران جهان، کسب فیض کنیم و آمده‌ایم که حافظ سخن بگوید و ما بشنویم و سعی کنیم حافظی را که شعرش به ما می‌گوید، بشناسیم؛ نه آن حافظی را که افسانه‌ها و حاشیه‌ها و حافظ‌پرستی و حافظ‌ستایی مطلق تعریف می‌کنند و برای شناخت حافظ تلاش می‌کنیم؛ آن طور که از خواندن شعرهایش از ما برمی‌آید. عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی با طرح این پرسش که چرا حافظ این‌قدر برای ما عزیز، عظیم و محترم است، افزود: چرا امکان دارد در خانه‌هایمان شاهنامه و مثنوی معنوی نداشته باشیم اما دیوان حافظ در هر خانه‌ی ایرانی هست و چرا حافظ را محرم اسرار خود می‌دانیم و گاه در تردیدهای زندگی می‌خواهیم که ما را راهنمایی کند؟ در این نشست‌ها می‌کوشیم در حد فرصت و توان به این سوال‌ها پاسخ بدهیم. وی افزود: اگر از حافظ بپرسیم که چه شد به این‌جا رسیدی و مقبول طبع مردم صاحب نظر شدی؟ چه شد که پس از سال‌ها شعر تو آرامش روح و روان ماست و حال ما را خوب می‌کند؟ چه شد که وقتی می‌خوانیم "یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور" آرام می‌شویم؟ وقتی می‌خوانیم "بیا! که قصر اَمَل سخت سُست بنیادست/ بیار باده! که بُنیاد عمر بر بادست" انگار درس زندگی می‌دهی! صدها سال از تو گذشته اما هنوز زنده‌ای. هنوز در جریان زندگی ما حضور و ظهور داری و فراموش نمی‌شوی. باقری با خواندن شعر دیگری از حافظ ادامه داد: "بر سر تربت ما چون گذری همت خواه /که زیارتگه رندانِ جهان خواهد بود" حافظ می‌دانسته چه کار کرده و چه جایگاهی دارد که خاک او در آینده زیارتگاه مردمانی نه تنها از شیراز و عراق و ایران بلکه مردمانی از سرتاسر جهان خواهد بود که پای سخن او می‌نشینند و گوته شاعر آلمانی با این که فقط ترجمه‌های شعر حافظ را خوانده چنان شیفته او می‌شود که یک دیوان می‌نویسد به نام "دیوان شاعر شرقی از شاعر غربی" و در آن تماماً با حافظ سخن می‌گوید و او را می‌ستاید و از عظمت و جذابیت شعر او و از محبوبیت او سخن می‌گوید. نویسنده کتاب "فرهنگ شرح‌های حافظ" گفت: اگر از حافظ بپرسیم دلیل این همه محبوبیت چیست؟ بهترین پاسخی که به ما می‌دهد این است که این جذابیت و محبوبیت و حال و هوای ویژه شعر من لطف خداست و همان طور که در قرآن کریم می‌خوانیم"هذا من فضل ربی"، "حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ/ قبول خاطره و لطف خدادادست". در بین این همه نقاش فقط یکی استاد فرشچیان می‌شود؛ اگر همه نقاشان مانند استاد فرشچیان بودند که دیگر مینیاتور این‌قدر جذابیت نداشت و این، لطف ویژه‌ای است که خداوند در حق برخی از بندگانش دارد و این یک جذابیت و برجستگی ویژه دارد و حافظ خدا را به خاطر این نعمت شکر می‌کند. "شکر خدا که از مدد بخت کارساز/ بر منتهای همت خود کامران شدم" و بر آنچه می‌خواستم، دست یافتم. این استاد ادبیات با اشاره به طبع بلند شاعران خاطرنشان نمود: در مثنوی و غزلیات شمس حتی یک بیت از پشیمانی، اندوه و ای کاش دیده نمی‌شود، ملاحظه می‌شود که چقدر پُر و بامعنا و هدفمند زندگی کرده، چقدر به خواسته‌های خود رسیده که هیچ گونه اندوهی در شعرش به چشم نمی‌خورد و در مورد ما آدم‌های معمولی مولانا چه زیبا گفته: "نیم عمرت بر پریشانی گذشت/ نیم دیگر بر پشیمانی گذشت" نصف عمر پریشان بودی و نیم دیگر افزون بر پریشانیت پشیمان بودی؛ پس چه وقت زندگی کردی و معنای زندگی را فهمیدی؟ و چه زمانی بهجت و گشاده‌دلی عشق را چشیدی و بزرگ شدی؟ "حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست/ طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس". حافظ اشاره می‌کند که درست است که مال و منال ندارم اما طبع شعری دارم که دیگران از آن بی‌بهره‌اند. باقری با اشاره به جمله بسیار زیبا و دل انگیز دکتر شفیعی کدکنی درباره حافظ و مقایسه این شاعر با خیام و خاقانی گفت: وقتی اشعار خاقانی می‌خوانیم از خاقانی تعجب می‌کنیم که چگونه تمام دانش‌های زمان را در یک بیت جمع کرده است و چقدر عالم بوده است؛ وی برای نشان دادن برابری طول شب و روز در ابتدای بهار می‌گوید: "آهوی آتشین روی چون در بره درآید/کافورِ خشک گردد با مشکِ تر برابر" و وقتی اشعار خیام می‌خوانیم با خیام شگفت‌زده می‌شویم؛ خیام 50 رباعی دارد و چیزی حدود صد سطر و او با این صد خط شهرت جهانی یافته است. "هنگام سپیده دم خروس سحری/ دانی که چرا کند نوحه‌گری/ یعنی که نمودند در آینه صبح/ کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری". عجب حکمت‌ها و معرفت‌ها و مفاهیم اگزیستانسیال و بشری که هیچ وقت کهنه نمی‌شود و گرد کهنگی بر آن‌ها نمی‌نشیند، در این ابیات وجود دارد. اما شاعری وجود دارد که وقتی شعرش را می‌خوانی هم از او تعجب می‌کنی هم با او، و آن حافظ است. از حافظ تعجب می‌کنی که چقدر زیبا گفته و هنرنمایی کرده، چقدر معمار واژگان است و چقدر مهندس واژگان است و گاه با یک بیت بیش از ده معنا را به ذهن ما متبادر می‌کند و با حافظ تعجب می‌کنیم که چه مفاهیم قشنگ و ارزشمندی را بیان کرده و برای نسل‌های امروز و فردا نیز حرف برای گفتن دارد و چراغ راه و روشنگر عمر و زندگی ماست و خود حافظ می‌دانسته چه کار کرده؛ چرا که آدم هنرمند اولین کسی است که می‌فهمد چه کار کرده است. تا جایی که می‌فرماید: "بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر/ کز آتش درونم دود از کفن برآید" من زنده‌ام، زنده جاوید، هنوز آتش عشق از کفن من بیرون می‌آید. دانشیار دانشگاه خوارزمی گفت: عشق، حافظ را به این جا رسانده و او را بزرگ کرده، به ابدیت رسانده است و هاله‌ای از ابدیت بر او پوشانده است و مفاهیم ادبی او را ابدی کرده و باعث شده که فراموش و کهنه نشود. "تیر عاشق‌کُش ندانم بر دل حافظ که زد/ این‌قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکید". باقری با تاکید بر معانی متفاوت عشق ادامه داد: عشق گاهی از زبان یک شاعر فرزانه همچون حافظ بیان می‌شود: "هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود/ هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود/ از دماغ من سرگشته خیال دهنت/ به جفای فلک و غصه دوران نرود/ آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت/ که اگر سر برود از دل و از جان نرود" و عجیب است که خود حافظ می‌گوید از هر کس می‌شنوم که این عشق را یک جور معنی کرده است: "یک نکته بیش نیست غم عشق و این عجب/ وز هر زبان می‌شنوم نامکرر است". وی با اشاره به بیان عشق از زبان آدم‌های بی‌سواد مانند شاطر عباس صبوحی گفت: "روزه می‌گیرم و افطارم از آن قند لب است/ آری افطار رطب در رمضان مستحب است". آری عشق سواد نمی‌خواهد مثل شاعر بی‌سواد ایلیاتی شیرازی میرزا مهدی سرهندی که عاشق دختر هم ایلی‌اش بود و به وصالش نرسید در وصف معشوقش چه زیبا گفـت: "شب تار است و ابر پاره پاره/ نسائی میبرند مثل ستاره/ نسائی جون قدم آهسته بردار/ که شاید چرخ برگرده دوباره". این ادیب معاصر تاکید کرد: عشق هم دل را بزرگ می‌کند و هم به کلام عاشق روح و ریحان، طپش و والایی می‌دهد، یک آدم عادی عاشق با آدم عاقل متفاوت است و چیزهایی را چشیده است که آدم عاقل متوجه نمی‌شود و به قول مولانا: "من گنگِ خواب دیده و علم تمام کر/من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش" و در واقع می‌توان گفت حیاتی که حافظ پیدا کرده از عشق است و این عشق بعضی‌ها را ساکت می‌کند و برخی‌ها مثل بلبل شروع به چهچه زدن می‌کنند. باقری با اشاره به این‌که عصاره تمام ادبیات غنایی دنیا "دوستت دارم" است، افزود: به قول آدونیس شاعر معاصر عرب اگر تمام سیاستمدران جهان یک حرف بزنند دنیا بهشت می‌شود اما اگر تمام هنرمندان جهان یک حرف بزنند دنیا تبدیل به جهنم می‌شود چرا که قرار است هنر متنوع باشد. وقتی در شعر حافظ تنفس می‌کنی هر غزلی عطر دیگری دارد انگار یک مغازه عطرفروشی است و تو نمی‌دانی کدام عطر را انتخاب کنی. مثلاً برای شروع سخنم از کدام غزل بخوانم. "در این چمن که ز گل‌های برگزیده پر است/ برای چیدن گل انتخاب لازم نیست". وی گفت: همیشه به دانشجویان رشته ادبیات می‌گویم که قدر این رشته را بدانید؛ چرا که شما به یک مهمانی و شب شعر دعوت شده‌اید که مهمانانش حافظ و سعدی و مولانا و خیام و... هستند تا روح شما شاداب شود. باقری تصریح نمود: افلاطون در رساله‌های خود معتقد است که "اساس هنر، الهام خدایان است"، هنر دست خود هنرمند نیست، سخنی که از روی اراده باشد نظم است نه شعر اما آن چیزی که با شنیدنش حال انسان منقلب می‌شود، شعر است؛ حتی اگر قافیه نداشته باشد. افلاطون اعتقاد دارد که "خدایان به کاهنان، پیامبران، شاعران و دیوانگان الهام می‌کنند" و ما به اندازه ظرفیت خودمان از شعر الهام می‌گیریم و با آن ارتباط برقرار می‌کنیم. به واقع هر کس به اندازه ظرفی که دارد آبی بر می‌دارد و در ادبیات عرفانی ما نیز این نظریه الهام خیلی مهم است. عرفا نیز می‌گویند این حرف‌ها، حرف ما نیست، «او» بر زبان ما جاری کرده است. این مدرس دانشگاه گفت: گاه شعرِ آماده به شاعر الهام می‌شود. حافظ شاعری است که الهام را گرفته و بعد آن را پرورده و این فرق شعر حافظ و مولوی است؛ مولوی شعرش مثل جنگل آمازون است، وحشی است و آدم‌های آن گاه هیچ خبری از تمدن بشری ندارند اما شعر حافظ مانند یک پارک آرایش شده و مهندسی شده است و الهامش عریان و وحشی به ما تحویل نشده است و این کلام، آدم را سحر می‌کند. گاه نیز شاخک‌های حسی ما ضعیف است وگرنه کلام خوب قادر است آدم را بکشد، علی(ع) در توصیف پرهیزکاران به همام طوری از کلام قوی و سحرانگیز استفاده کرد که همام پس از شنیدن توصیف پرهیزکاران جان داد. باقری در خاتمه با اشاره به کارکرد ادبیات یادآور شد: یکی از کارکردهای ادبیات این است که شما را به تجربه‌هایی که مال آدم‌های معمولی نیست، دعوت می‌کند؛ آدم‌های والا و سوخته و آدم‌هایی که ادعا می‌کنند "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند" و ما به این شعرها نیاز داریم. شعرها دنیای ما را رنگی و از دودزدگی دور می‌کند و روزمرگی‌ها را جان دوباره می‌دهد. دل‌های ما گاه ملول می‌شود و باید برای دلمان حکمت، سخن زیبا و جملات دل‌نشین پیدا کنیم و دل را زنده کنیم و به آن طراوت بدهیم. گاه یک بیت سعدی یک سال انسان را مست می‌کند؛ چرا که درصد غنای اشعارش بسیار بالاست.

بازگشت